دیدگاههای برنامه درسی و مدلهای تدریس: در جستجوی یک رابطه منطقی
مقدمه
دیدگاههای برنامه درسی اساس و بنیاد هدفها یا ارمانهای برنامه درسی را تشکیل میدهند.به عبارت دیگر بحث در باب این دیدگاهها فی الواقع بحث در باب اهداف و آرمانها دانسته شده که بر اساس این مدل یکی از ارکان برنامه درسی است.راهبردهای تدریس نیز عنصر و یا رکن دیگری از برنامه درسی را تشکیل میدهد. بنابراین بحث در خصوص ارتباط میان این دو به عنوان دو رکن برنامه درسی و اینکه چگونه میتوان میان آرمانها و هدفها(یا دیدگاهها)از یکسو و استراتژیهای مختلف تدریس از سوی دیگر تجانس و هماهنگی ایجاد کرد مهم و منطقی بنظر میرسد.توضیح بیشتر اینکه متخصصان برنامهریزی درسی در برشمردن ویژگیهای یک برنامه درسی کارآمد،بر مسئله هماهنگی یا همخوانی درونی یک برنامه از حیث عوامل مختلف تشکیل دهنده آن تأکید ویژه دارند.
دیدگاههای برنامهء درسی
در ورود به بحث اصلی اشاره به این مطلب ضروری است که در تبیین دیدگاههای برنامه درسی از کتابی به نام«دیدگاههای متضاد برنامه درسی»(4)اثر آیزنر (Eisner) و والانس (Vallance) که از شاگردان وی است استفاده شده است.
آیزنر و والانس در کتاب ) دیدگاههای متضاد برنامه درسی (خود یک نوع تقسیمبندی و طبقهبندی ارائه کردهاند که برای نیل به آن،ادبیات این حوزه علمی و تخصصی را یک بار به طور کامل و دقیق مورد تفحص قرار داده و نظریهها،اندیشهها و دیدگاههایی را که فی الواقع از یکدیگر دور و در حقیقت متضاد و معارض یکدیگر هستند،در قالب منسجمی قرار دادهاند.این اقدام میتواند تسهیل کننده درک بهتر این حوزه تخصصی باشد.
از تلاشی که آیزنر و والانس در خلق یک طبقهبندی و انسجام بخشیدن به این زمینه تخصصی انجام دادند اصطلاحا به عنوان یک فعالیت متاتئوریک یاد میشود.به عبارت دیگر این طبقهبندی (Classifiction) که از دیدگاههای برنامهریزی درسی ارائه شده است در حقیقت به عنوان یک متاتئوری (Metatheory) شناخته میشود.
در این کتاب پنج دیدگاه متضاد برنامه درسی شرح داده شده است که در مطالعات و تجدید نظرهای بعدی با ذکر دلائل مشخص و منطقی یکی از آنها حذفو بدین ترتیب به چهار دیدگاه تقلیل پیدا کرده است.
1-دیدگاه رشد و توسعه فرآیندهای ذهنی و عقلی
طبق این دیدگاه به برنامه درسی به عنوان پدیدهای در خدمت رشد و توسعه فرآیندهای ذهنی نگریسته میشود.مدافعین این دیدگاه برنامه درسی بر این باورند که مهمترین نقش یا کارکرد مدارس عبارت است از تعقیب دو هدف:
الف-کمک به دانشآموزان که یاد بگیرند،چگونه یاد بگیرند.9
ب-فراهم آوردن فرصتهای یادگیری برای دانشآموزان به منظور تقویت انواع مهارتها و توانائیهای ذهنی.
بنابراین،هدف و نقش مدرسه در این دو مورد خلاصه میشود.بر اساس این نظریه ذهن انسان از مجموعهای از توانائیها و استعدادهای نسبتا مستقل از یکدیگر مثل قدرت استنباط، قدرت تحلیل،قدرت پیشبینی،قدرت حل مسئله،قدرت حفظ کردن و غیره تشکیل شده است. فعلیت بخشیدن به این قوا و استعدادها،توان برخورد مناسب را با مسائل بدیع و بیسابقه که در طول زندگی به طور اجتنابناپذیر برای یک فرد پیش میآید به او اعطا میکند.حامیان این دیدگاه مخالف سرسخت انتقال اطلاعات و دانش به دانشآموزان هستند و برای این کار فی نفسه هیچ ارزش و اصالتی قائل نبوده و حتی آموزش تئوریها و مبانی نظری علوم به دانشآموزان را نیز از این قاعده مستثنی نمیدانند.این گروه معتقدند که ما در برهه و در عصری قرار گرفتهایم که به خاطر تغییر و تحول چشمگیری که در حوزه علم و در معارف بشری به وقوع میپیوندد،نباید
اطلاعات،دانش،محتوا و تئوریهای مشخصی از طریق برنامههای درسی به دانشآموزان منتقل شود چرا که تغییر و تحولات و تجدید نظریههایی که در یافتههای علمی به وقوع میپیوندند، تحصیل و مدرسه رفتن دانشآموز را در آینده به صورت یک امر غیر مفید و لغو جلوه خواهد داد. برای اثبات این مدعا شاخصهای مهمی نیز در اختیار دارند که توضیح کلیه این شاخصها از حوصله این نوشتار خارج است و تنها به یکی از آنها اشاره میشود.که به نیم عمر اطلاعات مشهور است10این مفهوم یعنی مدت زمانی که لازم است تا نیمی از یافتههای علمی یک حوزه معرفتی دستخوش تغییر شود.امروزه مشخص شده که زمان لازم برای این تغییر حدود شش الی هفت سال است. یعنی در مدت کوتاهی این اطلاعات و یافتههای علمی تغییر پیدا کرده و چه بسا مبانی نیز از هم فروپاشیده و مبانی دیگری جایگزین میشود.بنابراین با توجه به این دیدگاه برنامههای درسی باید به عوض محور قرار دادن محتوا،به فرآیندها توجه کرده و آنها را محور آموزش و تعلیم و تربیت قرار دهند.
برنامه درسی مبتنی بر این دیدگاه غالبا از نوع برنامههای«مسئله محور»است.در این نوع برنامه درسی دانشآموزان ترغیب میشوند مسائل و مجهولاتی را که خود مایل به حل آنها هستند،شناسایی کنند.و معلم نقش راهنما،تسهیل کننده فرآیند یادگیری و غنیساز محیط آموزشی را بعهده دارد.البته مسائل مهم ممکن است توسط یک دانشآموز یا توسط گروه کوچکی از دانشآموزان و یا حتی توسط مجموع کلاس شناسایی شوند.
مطلوب بودن برنامههای درسی«مسئله محور»به این خاطر است که شناخت مسئله و حل آن توسط دانشآموزان،به عنوان یکی از اساسیترین تواناییها و قابلیتهای ذهنی انسان تقویت و تحکیم خواهد شد.به عبارت دیگر حامیان این دیدگاه برنامه درسی معتقدند که مواجه ساختن دانشآموزان با فرصتهای آموزشی که با سود جستن از آنها بتواند به اموری از قبیل مفهوم پردازی،تجزیه و تحلیل اطلاعات،برخورد با ابهامات و نامعینها،شناسائی منابع اطلاعاتی برای حل مسائل و ارزشیابی فعالیتهای خود بپردازد،میتواند منجر به استفاده مطلوب و پرورش قوای ذهنی شود.
تدریس مطابق این دیدگاه مستلزم قدرت تولید موقعیتهای مسئلهدار است.معلم باید توان مدد رساندن به دانشآموزان در خلق موقعیتهای مسئلهدار را داشته باشد.علاوه بر خلق موقعیتهای مسئلهدار،معلم همچنین باید با راهنمایی و طرح سئوالاتی توجه دانشآموز را به سطوح عمیقتری از تجزیه و تحلیل اطلاعات جلب کند.
2-منطقگرایی آکادمیک
طرفداران این دیدگاه معتقدند که کارکرد و نقش اصلی مدرسه،عبارت است از تقویت و رشد قوای ذهنی دانشآموزان در آن دسته از موضوعات درسی که ارزش بالای یادگیری دارند. اکنون با استفاده از یک مفهوم پیش سازمان دهنده23،تفاوت این دیدگاه با دیدگاه قبلی بیان میشود.این تفاوت عبارت است از این که دیدگاه قبلی،طرفدار برنامههای درسی فرآیند محور بوده و بدین ترتیب با عدم توجه به محتوی،ارزش و اصالت آن را در برنامه مورد تردید قرار میداد.لیکن دیدگاه منطقگرایی آکادمیک بر محتوا تأکید داشته و معتقد است مدارس مکانهای خاصی هستند که رسالت آنها به عنوان نهادهای اجتماعی نباید بروز واکنش برای پاسخگوئی به
هرگونه مشکل اجتماعی،یا هوسها و احساسات شخصی و گروهی باشد.پاسخگویی به مسائل اجتماعی و اینکه شرایط اجتماع چه چیزهائی را اقتضاء میکند،به هیچ عنوان ملاک تصمیمگیری در این دیدگاه نیست.بدین لحاظ به شدت نسبت به برنامههای درسی که اخیرا در کشورهایی مثل آمریکا و اروپا رایج شده انتقاد دارند.زیرا در این کشورها به تناسب نیازها و شرایط اجتماعی مثلا دروس آموزش ضد مواد مخدر،آموزش رانندگی،آموزشهای جنسی یا حتی آموزشهای فنی و حرفهای جزء مواد درسی آنها قلمداد شده است.به این موضوعات با این دید که اختلالاتی در برنامههای درسی ایجاد میکند،مینگرند و اعتقاد دارند که دانشآموزان را باید از ابزارهای ذهنی مورد نیاز برای برخورد با مسائل حاد زندگی و همچنین مفاهیم و تکنیکهائی که مطالعه دقیق دیسپلینهای آکادمیک فراهم میآورد برخوردار کرد.وارد کردن این قبیل موضوعات فراگیران را از پرداختن به دیسپلینهای آکادمیک و دیسپلینهای کلاسیک محروم میسازد.
در توضیح بیشتر باید اضافه شود که در این دیدگاه اساسا اعتقاد بر این است که مدرسه جای آموزش هر چیزی نیست،زیرا نمیتوان در وقت محدود،همه چیز را،حتی اگر همه آنها مفید و ارزشمند هم باشند،آموزش داد.بنابراین میتوان نتیجه گرفت که کارکرد منطقی و قانونی مدارس،پرورش عقل فرد از طریق انتقال میراث فرهنگی و فراهم کردن زمینه فراگیری قویترین و غنیترین دستآوردها و آثار عقلی بشر است.به عبارت دیگر این دیدگاه نیز تکیهاش روی تقویت قوای ذهنی فرد است.امّا در حالیکه معتقدین به دیدگاه فرایند محور از این اصل نتیجه دیگری گرفتهاند،این دسته معتقد هستند که پرورش قوای عقلی از طریق مواجه شدن با قویترین و بالاترین دستآوردها و آثار عقلی-ذهنی بشر به دست میآید،که آن هم معمولا در دیسپلینها مانند علوم،ریاضیات،هنر و...یافت میشود.به هیچ عنوان نباید موضوعات دیگری را با این موضوعات مخلوط کرد.منطقگرایان آکادمیک،فی الواقع اعتقاد دارند،بین موضوعات درسی مختلف از حیث ارزش تفاوت ذاتی یا ما هوی وجود دارد،لذا به همه یکسان نمینگرند،و معتقدند که دیسیپلینها هرگز با ارزشهای برابر خلق نشدهاند.
بر اساس این دیدگاه در مدرسه و در انتخاب محتوای درسی باید آموزش آندسته از مفاهیم مورد توجه قرار گیرد که فرد شخصا نمیتواند از جامعه کسب کند و لازم است منحصرا در مدرسه فراگرفته شود.البته مفاهیم همان دیسیپلینها هستند که در خارج از مدرسه،امکان کسب و فراگیری آنها نیست مطالعه دیسیپلینها به عبارت دیگر فلسفه وجودی مدرسه را تشکیل میدهد.به علاوه در چهارچوب هر موضوع درسی،بهترین محتوا و مهمترین ایدهها،مقولههایی هستند که باید به دانشآموزان عرضه شوند.این گروه دائما سخن از«بزرگترین»و «برجستهترین»به میان میآورند.یعنی آثار بزرگ (Great Works) ،ایدههای بزرگ (Great Ideas) و امثال آن.
خلاصه استدلال این گروه به زبان دیگر چنین است:عصری که در آن زندگی میکنیم عصر دمکراسی است؛در عصر دمکراسی آحاد جامعه باید به نحوی پرورش پیدا کنند که مسئولیتپذیر بوده و قدرت برخورد و حل مسائل اجتماعی را داشته باشند.قدرت برخورد با مسائل و مسئولیتپذیر شدن زمانی حاصل میشود که فرد در جریان بالاترین دستآوردهای عقلی و ذهنی و میراث فرهنگی بشر قرار گرفته و بدین ترتیب قوای عقلی او به بالاترین درجه از رشدیافتگی برسد،یعنی نوع آموزش و پرورشی که روزی ویژه حکمرانان دانسته میشد،25با حاکم شدن دمکراسی در جوامع و پیدایش این انتظار از آحاد مردم که هرکدام در حد و سطح حاکم و فرمانروا در امور دخیل و سهیم باشند،آموزش و پرورشی است که همگان باید از آن برخوردار گردند.بنابراین آنچه که از بحث دیدگاه منطقگرایان آکادمیک نتیجه میشود این است که: هدف اساسی و محوری در این دیدگاه عبارت است از پرورش قوای منطقی انسان از طریق مواجه ساختن منطق او با عقاید و ایدههایی که معرف بالاترین دستآوردهای منطق بشری هستند.
اکنون به طرز مشخصتری به وجوه اجرایی این نظریه اشاره میکنیم.اینگونه برنامههای درسی نه تنها باید از مهمترین دیسپلینهای آکادمیک در علوم و هنر تشکیل شده باشد،بلکه باید بهترین،عمیقترین و کهنترین دستآوردهای منطق بشری در هریک از دیسپلینها،موضوع آموزش قرار گیرد.اگر از طرفداران این دیدگاه سؤال شود آثار چه کسانی مورد نظر است خواهند گفت اصل آثار شخصیتهایی چون اینشتین،داروین،مارکس،پیکاسو ماکس و برو امثال آنها.در یادگیری نیز دانشآموزان وظیفه دارند به دنبال مطالعه اصل این آثار بروند.در این دیدگاه با مسأله تفاوتهای فردی دانشآموزان برخورد خاصی میشود.استدلال این است که دانشآموزانی که از استعداد کمتری برخوردارند هم باید وارد جامعهای که مبتنی بر دمکراسی با تمام اختصاصات آنست،بشوند لذا لازم است آنها نیز این مطالب را فراگیرند.
3-دیدگاه تحقق خود یا ارتباط شخصی
این دیدگاه بر تقدم،اولویت و معنیدار بودن برنامهها برای فرد(فراگیر)مبتنی است،و مسئولیت مدرسه را هم در حقیقت تمهید و اجرای برنامههای منطبق و سازگار با این اولویت میداند.به عبارت دیگر فرد،محور و منبع اطلاعات و تصمیمات برنامهای است.طراحی برنامههای منطبق با این دیدگاه ایجاب میکند که معلمان در مدرسه،برنامههای درسی خود را با هماهنگی و همفکری دانشآموزان تهیه کنند.در این دیدگاه هرگز اجرای برنامههای از پیش تعیین شده توصیه نشده و طرفداران آن معتقدند که اگر برنامه به صورت متمرکز طراحی و اجرا شود،یقینا مبتنی بر شناخت دقیق نیازها و علایق دانشآموزان و شرایط متنوع آنها نخواهد بود. برای روشنتر شدن مطلب لازم است به دو الگوی کلی برنامهریزی درسی اشارهای گذرا شود.
یک الگو مرسوم به الگوی«ابزار-اهداف»است که در آن به برنامه درسی به عنوان ابزار نیل به هدفهای خاص و از پیش تعیین شده نگریسته میشود.دیدگاه مورد بحث در این قسمت البته معتقد به الگوی متضاد با الگوی ابزار اهداف بوده و بر این باور است که برنامه درسی باید از ویژگی«متصاعد شوندگی»یا«جوششی28»برخوردار باشد.یعنی برنامه درسی از تعامل بین دانشآموز و معلم جوشیده و متصاعد شود،نه اینکه از پیش تعیین شده و در اختیار او قرار گیرد.این دانشآموز است که با تعامل با معلم خود و در اثر برقراری ارتباط عمیق بین خود و معلم،برنامه درسی منحصر به خودش را مشخص کرده و به آن مشغول میشود.به عبارت دیگر برنامه درسی زائیده کنش و واکنش دوستانه فی ما بین معلم و دانشآموز است که فرآیند برنامهریزی موسوم به«معلم-دانشآموز»را شکل میدهد.بر اساس این دیدگاه تجارب آموزشی تنها زمانی برای فرد آموزنده و آموختهها زمانی پایدار و ماندنی است که وی در طراحی و اجرای آن سهیم و فعال باشد.در غیر این صورت جریان یاددهی یادگیری تبدیل به یک جریان مکانیکی و ماشینی شده و آموختهها نیز دوام و پایداری نخواهد داشت.تنها شرکت فعال دانشآموز در طراحی تجربه یا تجارب آموزشی و فعالیتهای یادگیری است که میتواند تضمین کننده یادگیری حقیقی شود.بنابراین دانشآموز باید حق انتخاب و تصمیمگیری داشته و بتواند در طراحی برنامهها و فعالیتهایی را که میخواهد با آنها درگیر شود سهیم باشد.
یکی از مبانی انسانشناسی که این دیدگاه بر آن استوار شده است این است که بشر اساسا موجودی محرکجو29میباشد؛یعنی ساخت وجودی انسان به گونهایست که نیازی به استفاده از عوامل بیرونی و خارجی جهت ترغیب او به یادگیری و رشد نارد.این مبنا البته یک مبنای اومانیستی است.از آنجا که چنین زمینهای در وجود انسان مفروض انگاشته میشود بنابراین وظیفه و رسالت مدرسه در فراهم کردن محیطی غنی از حیث منابع است که در این صورت دانشآموز بیآنکه نیاز به بهرهگیری از مکانیزمهای تحریک و تشویق داشته باشد و با استفاده از انگیزه ذاتی به یادگیری خواهد پرداخت.
زیر بنای فکری این دیدگاه این است که موجودات زنده طی یک فرآیندی که از درون آغاز میشود و به بیرون منتهی میشود (Inside-Out) رشد و کمال پیدا میکند.یعنی فرآیند رشد و کمال از درون آغاز شده و به بیرون منتهی میشوند نه العکس (Outside-In) .کاربرد این تفکر در برنامهریزی درسی و در طراحی برنامهها این است که برنامهریز باید به سراغ دانشآموز رفته و نیازها و علائق او را تشخیص دهد.از بیرون و مستقل از نیازها،استعدادها و علایق دانشآموز نمیتوان فرآیند تعلیم و تربیت را در جهت صحیح هدایت کرد.در برنامهریزی درسی به این گروه،طرفداران سازماندهی روانی30برنامه گفته میشود و معنی آن اینست که:
با مواجه ساختن دانشآموز و محیط،محیطی که معلم و مدرسه باید فراهم کنند،علایق و استعدادهای دانشآموزان نمایان شده و به دنبال کشف علایق و استعدادها،معلم هنرمند و هوشمند تلاش میکند با غنیتر ساختن محیط و هدایت دانشآموز،زمینه را جهت تقویت و تعمیق آموختههای او فراهم سازد.
مشهورترین مدرسهای که در قالب تحقق خود(تحقق فرد)عمل کرده است مدرسه سامرهیل31در انگلستان است.به علاوه مدارسی تحت عنوان مدارس آزاد32در ایالت متحده آمریکا نیز به این سبک اداره میشوند.
اکنون به پارهای وجوه اجرایی این دیدگاه و اینکه اجرای آن مستلزم چه شرایطی است اشاره میشود: در وهله اول اجرای چنین برنامهای مستلزم این است که معلم به هریک از دانشآموزان به عنوان یک انسان و نه تنها به عنوان عضوی از یک گروه یا کلاس نگاه کند.یعنی باید به فرد فرد آنان از زاویه فردیت و وجوه ممیزی که ممکن است با دیگران داشته باشد بنگرد.به علاوه معلمان باید بتوانند روابط انسانی و عاطفی بسیار نزدیکی بین خود و دانشآموزان برقرار کنند. این نکته بسیار اهمیت دارد.زیرا تا معلم در یک چنین موقعیتی با دانشآموزان قرار نگیرد،از کنهبرداشتها،ادراکات،تجارب و تلقّیات آنان از آنچه که به ایشان عرضه میشود مطلع نمیشود.
برقراری رابطه عاطفی قوی بین معلم و دانشآموز در حقیقت به معلم رخصت حضور در عرصه وجود دانشآموزان را میدهد.و البته تا معلم در عرصه وجود یکایک دانشآموزان حضور نیابد،از درک این که بر او چه میگذرد،چه چیزی را تجربه کرده و آموخته است و نگرش او نسبت به آنچه که تجربه میکند چیست،عاجز خواهد ماند.بنابراین وظیفه معلم بسیار
ظریف،حساس و سنگین میشود.
ثانیا تعداد دانشآموزان مدارس بسیار کمتر از میزان معمولل باشد چون در مدارس بزرگ معمولا ارائه برنامههای متنوع و نشان دادن انعطاف در برنامهها وجود ندارد حداکثر تعداد دانشآموز در هر کلاس 15 نفر پیشنهاد شده که در گروههای سنی متفاوت هستند.اصولا سازماندهی مدرسه بدین صورت که هر کسی بر اساس سن تقویمی در یک پایهای قرار میگیرد، مفهوم ندارد.بلکه مبنای تقسیمبندی دانشآموزان در کلاسهای مختلف استعدادها،علایق و نیازهای آنها است.افراد در سنین مختلف بر اساس علاقه خود نسبت به یک موضوع درسی،در یک کلاس آموزش میبینند.همچنین بدون دیکته و یا تجویز و تحمیل مطلبی،راهنماییهای لازم را به دانشآموزان ارائه میدهد.
به عبارت دیگر او تحریک،تشویق و هدایت میکند.لیکن تعیین تکلیف و وظایف دانشآموزان در اثر تعامل بین دانشآموز و معلم شکل میگیرد.
4-دیدگاه بازسازی اجتماعی یا تطابق اجتماعی
این دیدگاه مبتنی بر تقدم نیازهای جامعه بر نیازهای فرد است.در این دیدگاه دو نظریه کلی«حالنگر»و دیگری«آیندهنگر»وجود دارد.
نظریه حا لنگر معتقد است که تعلیم و تربیت باید در جهت تطبیق با شرایط موجود اجتماع سوق داده شود.در تشخیص نیاز جامعه نیز نباید بر اساس دیدگاههای رادیکال و دیدگاههایی که مستلزم ایجاد تغییر و تحول بنیادی در ساختار اجتماع و در ساختار قدرت آن است،عمل کرد.در مقابل این دیدگاه،نظریه آیندهنگر است.این نظریه از آن کسانی است که معتقدند در عین حالیکه برنامههای درسی باید بر مبنای نیازهای اجتماع بنا شود،اما لازم است در عوض جامعه جاضر،نیازهای جامعه مطلوب و ایدهآل مورد توجه قرار گیرد.در طراحی اجتماع مطلوب برای آینده،ساختار کنونی قدرت،توزیع طبقات اجتماعی و اقتصادی موجود نمیتواند مورد پذیرش قرار گیرد.بنابراین حرکت تعلیم و تربیت و سمتگیری برنامههای درسی باید در جهت ایجاد تغییر بنیادی در ساختار اجتماع باشد.از آنچه که بیان شد میتوان استنباط کرد،نظریه آیندهنگر متعلق به مارکسیستها یا چپگرایان است؛که در آموزش و پرورش به این گروه،آزادیخواهان نیز گفته میشود. وجه اشتراک این دو نظریه و دلیل اینکه هر دو ذیل یک دیدگاه،علیرغم تفاوت فراوانی که با یکدیگر دارند،آورده میشوند این است که هر دو چشم به اجتماع به عنوان منبع اطلاعات برای برنامهریزی درسی دارند.ولی در تشخیص نیازها هرکدام به یک مسیر میروند.یکی نیازرا در این میبیند که دانشآموز به نحوی پرورش پیدا کند تا برای ورود به اجتماع آماده شده مهارتهای لازم را برای ایفای نقش خود به عنوان یک شهروند پیدا کند.دیگری به دنبال ایجاد تغییر و تحول بنیادی و متبلور کردن افکار و ایدههای انقلابی و بنیادی در ذهن دانشآموز است، تا از طریق آنها او را برای ایفای نقش در جهت ایجاد تحول اساسی در شرایط کنونی اجتماعی آماده کند.
مبنای کلیدی و زیربنایی این دیدگاه خاص برنامه درسی و دو نظریه فرعی آن روانشناسی اجتماعی است.معتقدین به این دیدگاه میگویند رشد و کمال فرد از یک طرف و کیفیت اوضاع و احوال اجتماعی از سوی دیگر،در یک رابطه تعامل و تأثیر متقابل با یکدیگر قرار دارد.به عبارت دیگر در حقیقت رشد و کمال فرد بستگی به بهبود شرایط اجتماعی،بهبود شرایط اجتماعی نیز بستگی به تربیت،رشد و کمال فرد دارد.حتی پذیرش وجود چنین تعاملی از سوی هر دو نیز برای رفع اختلاف میان آنها کافی نیست.یک گروه معتقد هستند که باید به سمت تربیت و رشد افراد به منظور بهبود شرایط اجتماعی رفت.گروه دیگر ضمن پذیرش وجود این تعامل، معتقدند ابتدا باید به سمت ایجاد تحول در شرایط و بهبود وضع اجتماعی رفت تا بتوان متعاقبا انسانهای مورد نظر را تربیت کرد.در توضیح بیشتر میتوان گفت که نظریه حالنگر معتقد به اصالت فرد است و اینکه با تربیت افراد جهت شرکت مؤثر در جامعه کنونی،میتوان ضمن ایجاد رابطه سازندگی بین فرد و جامعه،نسبت به ایجاد اصلاحات و تغییرات تدریجی در جامعه نیز امیدوار بود.نظریه آیندهنگر،معتقد به اصالت اجتماع بوده و ایجاد شرایط مطلوب اجتماعی را پیش شرط قطعی نیل به نظام تعلیم و تربیت صحیح میداند.چرا که این شرایط اجتماعی است که در حقیقت تعیینکننده چگونگی و کیفیت تربیت است.
البته اکثریت کسانی که در قالب این دیدگاه(دیدگاه چهارم)سخن میگویند کسانی هستند که همان نظریه تطبیق با شرایط موجود را قبول دارند.اقلیتی هم قائل به نظریه بازسازی و یا نظریه رادیکال هستند.یعنی اکثرا به دنبال ایجاد تغییرات اساسی و زیربنایی در ساختار اجتماع نیستند.مثلا مدافع این هستند که آموزشهای حرفهای،آموزش رانندگی،آموزش ضد مواد مخدر و یا...به تناسب نیازهای شهروندی که میخواهد در جامعه کنونی زندگی کند،در برنامه درسی گنجانده شود.امام از طرف دیگر گروه رادیکال و معتقد به بازسازی اجتماعی،نوعی برنامه درسی را پیشنهاد میکنند که از ویژگیهای آن برنامه،پرداختن به موضوعات بحثانگیز یا موضوعاتی که به قول جامعهشناسان جزء موضوعات ممنوعه هستند است.به طور نمونه از ارزشهای مذهبی،فساد سیاسی،تبعیض نژادی(که البته میزان بحثانگیز بودن آنها در جوامع مختلف متفاوت بوده و با توجه به شرایط همان جامعه تعیین میشود)میتوان نام برد که اصرار دارند در برنامه درسی گنجانده شوند.
ریشه تاریخی این دیدگاه به بابیت (Bobbit) برمیگردد.بابیت به عنوان پدر برنامهریزی درسی در آمریکا و شاید در جهان شناخته میشود.زیرا او در سال 1918 اولین کتاب در زمینه برنامه درسی را با همین عنوان به رشته تحریر درآورد(12).در این کتاب،بابیت طراحی برنامههای درسی منطبق با شرایط موجود،دیدگاه تطابق اجتماعی،را ارائه کرد.وی اظهار داشت برای تهیه و تنظیم یک برنامه درسی کارآمد برای مدارس،باید جامعه از ابعاد مختلف آن مورد مطالعه قرار گیرد.مطالعه ابعاد مختلف جامعه این امکان را فراهم میآورد که از طریق آن، بتوان زمینههای مختلف کارآیی دانشآموز را برای ورود به جامعه شناخت و آنها را موضوع آموزش قرار داد.
بابیت ده زمینه یا ده و بعد را در جامعه شناسایی کرد و اظهار داشت پس از شناسایی این زمینهها،باید به جستجوی افرادی که معرف تعالی رفتار،و کمال تربیت،در هریک از آنها هستند پرداخت.این افراد در حقیقت میتوانند به عنوان سمبل آن زمینه خاص از حیث رفتار و تربیت شناخته شوند.با تجزیه و تحلیل حالات و احوال و رفتار آنها و شناخت سوابق و ویژگیها میتوان مجموعه اهداف برنامه درسی را تدوین کرده و مورد استفاده قرار داد.
مدلهای تدریس
تا این قسمت سعی شد دیدگاههای برنامهریزی درسی به صورت تفصیلی ارائه شود. هدف از این کار،این بود که به توان رابطه بین دیدگاههای فوق را با راهبردها(مدلهای)تدریس بیان داشت.برقراری رابطه بین این دیدگاهها که الهامبخش اهداف و آرمانهای تعلیم و تربیت یا اهداف برنامههای درسی هستند و راهبردهای تدریس به عنوان یک شرط ضروری در طراحی یک برنامه درسی کارآمد و برخوردار از ویژگی همخوانی درونی و تضمین وجود تجانس و هماهنگی بین عناصر برنامه مطرح است.
اکنون پاسخ سئوال اصلی این مقاله که«ارتباط میان این دیدگاهها و راهبردهای تدریس» چیست؟عنوان میشود.
در پاسخ به این سئوال لازم است ابتدا الگوها یا مدلهای تدریس با استفاده از کتاب مدلهای تدریس توضیح داده شود.
این کتاب به عنوان یکی از معتبرترین کتابهایی است که در زمینه راهبردهای تدریس به رشته تحریر درآمده و به نظر نگارنده بهترین اثر موجود در این زمینه خاص است.این بدان خاطر است که مؤلفین توانستهاند با غور کردن در تئوریهای مختلف،مطالعه نظریات و روشهای مختلف،یعنی درست مشابه همان کاری را که آیزنر و والانس در زمینه دیدگاههای برنامه درسی کرده و موفق به ارائه یک طبقهبندی شدند،کار بدیعی را در این زمینه به ثبت رسانند.تز اصلی این مقاله این است که به نظر میرسد میتوان یک تناظر معنیدار بین این دو طبقهبندی،به منظور نزدیک شدن به هدف نهائی که همان تضمین«همخوانی درونی در برنامه درسی»است برقرار کرد.
در کتاب،مدلهای تدریس چهار خانواده یا چهار گروه از راهبردهای تدریس مشخص شده که هرکدام دارای ارتباط خاصی با دیدگاههای برنامه درسی هستند.در ذیل هریک از این خانوادهها حداقل هفت،هشت یا بیشتر،راهبرد مستقل توضیح داده شده و به هریک نیز فصلی مستقل اختصاص یافته است.بدین ترتیب مجموعا حدود 30 مدل یا راهبرد تدریس با استفاده از این طبقهبندی در این اثر گردآوری شده است.
این چهار خانواده عبارتند از:
1-خانواده مدلهای دادهپردازی
خانواده مدلهای دادهپردازی چگونه مدلهایی هستند و هدف اصلیشان چیست؟هدف اصلی این راهبردها(مدلها)،همانطور که از عنوان آنها برمیآید،افزایش و تقویت قوای ذهنی، مهارتهای فکری و عقلانی انسان است.
این مجموعه از مدلهای تدریس به کدام یک از دیدگاههای برنامه درسی مربوط بوده و یا کدام یک از دیدگاههای برنامه درسی میتوانند با استفاده از این مدلها اجرا شوند؟همانطور که توضیح داده شد اولین دیدگاه برنامهدرسی،رشد و توسعه فرآیندهای ذهنی(عقلی)بود.به روشنی میتوان یک ارتباط مستقیم بین این خانواده از مدلها و دیدگاه فوقالذکر برقرار کرد.
2-خانواده مدلهای رشد ویژگیهای شخصی(فردی)
این خانواده شامل مدلهایی هستند که مهمترین ویژگی آنها فرد محوری است.استفاده از این مدلها ضمن اینکه سبب ایجاد و تقویت ویژگیهای مثبت شخصیتی از قبیل اتکاء به نفس، استقلال،ارزش شخصی،خودپنداری و اراده در فراگیران میشود،موقعیتهایی را فراهم میسازد که با استفاده از آنها معلم میتواند در نقش درمانگر ظاهر شده و از طریق برقراری رابطه قوی عاطفی با فراگیران به مداوای روحی ایشان بپردازد. آنچه که قطعی بنظر میرسد این است که این دسته از مدلها با دیدگاه تحقق خود و تحقق فرد در برنامه درسی سنخیت دارند.پس به خوبی میتوان از این خانواده مدلها در رابطه با این دیدگاه،استفاده کرد.
3-خانواده مدلهای تعامل اجتماعی
این دسته از مدلها«گروه-محور»بوده و هدف اصلیشان ایجاد مهارتها یا قابلیتهای اجتماعی و به تعبیر دیگر،اعطای مهارتهای لازم به فراگیران برای مشارکت فعال در حیات اجتماعی است.در این رابطه نیز یک جامعه دمکراتیک یا جامعه متکی به آراء مردم،به عنوان چشمانداز یک جامعه مطلوب،مدنظر است.مدلهای تعامل اجتماعی مبتنی بر تجزیه و تحلیل ویژگیهای چنین جامعهای و به دنبال ایجاد فرصتهای مناسب آموزشی جهت تمرین مهارتهای مورد نظر است.
به عبارت دیگر این مجموعه از مدلها،مدرسه را مینیاتوری از اجتماع بزرگتر تلقی میکنند و با استفاده از راهبردهای مشارکتی در فرایند یادگیری یاددهی سعی در تزریق انرژی خاصی تحت عنوان انرژی گروهی به این فرآیند دارند که با استفاده از آن بتوان قابلیتهای مورد نظر را در فراگیران،ایجاد تقویت کرد.
این مجموعه از مدلها با دیدگاه برنامه درسی تطابق اجتماعی همخوانی داشته و تا حدودی با نظریه بازسازی اجتماعی نیز سنخیت دارد.از آنجا که برخی از مدلهای تدریس متعلق به این مجموعه علاوه بر برخورداری از صبغهء ویژه این خانواده مستعد تحقق بخشیدن به اهداف مدلهای خانواده دادهپردازی نیز هستند،38بدین لحاظ ارتباطی غیر مستقیم نیز بین این مدلها و دیدگاه رشد و توسعه فرآیندهای ذهنی نیز برقرار است.
4-خانواده مدلهای رفتاری
این خانواده از مجموعه مدلهایی تشکیل شده است که هدف اصلی آنها ایجاد رفتارهای مشخصی در فراگیران میباشد.شالوده نظری این گروه از مدلها،مکتب روانشناسی سلوک و رفتار است.بدین لحاظ جهت دستیابی به اهداف مورد نظر از اصول و تکنیکهای رفتاری حداکثر استفاده را میکنند. مدلهای رفتاری را بیشتر منطبق با دیدگاه منطقگرایی آکادمی میدانند.علت این انطباق این است که دیدگاه منطقگرایی آکادمیک،تقاضاهای سنگین از کلیه فراگیران داشته و استانداردهایی را برای همه دانشآموزان به طور یکنواخت مطرح میکند.این دیدگاه در طراحی برنامههای درسی معمولا به سمت استفاده از هدفهای رفتاری سوق پیدا میکند.به این دلیل است که استفاده از این مدلها را بیشتر مرتبط با اجرای دیدگاه منطقگرایی آکادمیک میدانند.
خلاصه و نتیجهگیری
رعایت تجانس و سنخیت میان عناصر تشکیلدهنده یک برنامه درسی از ویژگیهای اساسی یک برنامه درسی موثر و کارآمد به حساب میآید.در این مقاله سعی شد تا ضمن معرفی تفصیلی دیدگاههای مختلف برنامه درسی و گروههای مختلف راهبردهای تدریس،در حقیقت رابطهای منطقی میان اهداف برنامههای درسی و روشهای تدریس پیشنهاد شود.در معرفی دیدگاههای برنامه درسی،از یکی از معتبرترین و شناختهشدهترین منابع استفاده شد که بر اساس آن چهار دیدگاه معارض برنامه درسی توضیح داده شد. راهبردهای تدریس نیز با بهره گرفتن از منبعی که اصالت و اعتبار آن مورد تردید نیست، معرفی گردیدند.کتاب مدلهای تدریس،منبع مورد استفاده در این خصوص نیز چهار خانواده از مدلهای تدریس را شناسایی و معرفی کرده است.
اسماعیل مصطفی زاده دکتری برنامه ریزی درسی از علاقمندان حوزه برنامه درسی و آموزش می باشم.دراین وبلاگ مطالب علمی مربوط به حوزه علوم تربیتی(مطالعات برنامه درسی ، روانشناسی تربیتی ،آموزش) جهت بحث و تبادل نظر مطرح می شود.