مقدمه

دیدگاههای برنامه درسی اساس و بنیاد هدفها یا ارمانهای برنامه درسی را تشکیل‏ می‏دهند.به عبارت دیگر بحث در باب این دیدگاهها فی الواقع بحث در باب اهداف و آرمانها دانسته شده که بر اساس این مدل یکی از ارکان برنامه درسی است.راهبردهای تدریس نیز عنصر و یا رکن دیگری از برنامه درسی را تشکیل می‏دهد. بنابراین بحث در خصوص ارتباط میان این دو به عنوان دو رکن برنامه درسی و اینکه چگونه می‏توان میان آرمانها و هدفها(یا دیدگاهها)از یکسو و استراتژیهای مختلف تدریس از سوی دیگر تجانس و هماهنگی ایجاد کرد مهم و منطقی بنظر می‏رسد.توضیح بیشتر اینکه متخصصان برنامه‏ریزی درسی در برشمردن‏ ویژگیهای یک برنامه درسی کارآمد،بر مسئله هماهنگی یا همخوانی درونی یک برنامه از حیث‏ عوامل مختلف تشکیل دهنده آن تأکید ویژه دارند.

دیدگاههای برنامهء درسی

در ورود به بحث اصلی اشاره به این مطلب ضروری است که در تبیین دیدگاههای برنامه‏ درسی از کتابی به نام«دیدگاههای متضاد برنامه درسی»(4)اثر آیزنر (Eisner) و والانس‏ (Vallance) که از شاگردان وی است استفاده شده است.

 

آیزنر و والانس در کتاب ) دیدگاههای متضاد برنامه درسی (خود یک نوع تقسیم‏بندی و طبقه‏بندی ارائه کرده‏اند که‏ برای نیل به آن،ادبیات این حوزه علمی و تخصصی را یک بار به طور کامل و دقیق مورد تفحص‏ قرار داده و نظریه‏ها،اندیشه‏ها و دیدگاههایی را که فی الواقع از یکدیگر دور و در حقیقت متضاد و معارض یکدیگر هستند،در قالب منسجمی قرار داده‏اند.این اقدام می‏تواند تسهیل کننده درک‏ بهتر این حوزه تخصصی باشد.

از تلاشی که آیزنر و والانس در خلق یک طبقه‏بندی و انسجام بخشیدن به این زمینه‏ تخصصی انجام دادند اصطلاحا به عنوان یک فعالیت متاتئوریک یاد می‏شود.به عبارت دیگر این‏ طبقه‏بندی (Classifiction) که از دیدگاههای برنامه‏ریزی درسی ارائه شده است در حقیقت‏ به عنوان یک متاتئوری (Metatheory) شناخته می‏شود.

در این کتاب پنج دیدگاه متضاد برنامه درسی شرح داده شده است که در مطالعات و تجدید نظرهای بعدی با ذکر دلائل مشخص و منطقی یکی از آنها حذف‏و بدین ترتیب به چهار دیدگاه تقلیل پیدا کرده است.

1-دیدگاه رشد و توسعه فرآیندهای ذهنی و عقلی‏

طبق این دیدگاه به برنامه درسی به عنوان پدیده‏ای در خدمت رشد و توسعه فرآیندهای‏ ذهنی نگریسته می‏شود.مدافعین این دیدگاه برنامه درسی بر این باورند که مهم‏ترین نقش یا کارکرد مدارس عبارت است از تعقیب دو هدف:

الف-کمک به دانش‏آموزان که یاد بگیرند،چگونه یاد بگیرند.9

ب-فراهم آوردن فرصتهای یادگیری برای دانش‏آموزان به منظور تقویت انواع مهارتها و توانائیهای ذهنی.

بنابراین،هدف و نقش مدرسه در این دو مورد خلاصه می‏شود.بر اساس این نظریه ذهن‏ انسان از مجموعه‏ای از توانائیها و استعدادهای نسبتا مستقل از یکدیگر مثل قدرت استنباط، قدرت تحلیل،قدرت پیش‏بینی،قدرت حل مسئله،قدرت حفظ کردن و غیره تشکیل شده است. فعلیت بخشیدن به این قوا و استعدادها،توان برخورد مناسب را با مسائل بدیع و بی‏سابقه که در طول زندگی به طور اجتناب‏ناپذیر برای یک فرد پیش می‏آید به او اعطا می‏کند.حامیان این دیدگاه‏ مخالف سرسخت انتقال اطلاعات و دانش به دانش‏آموزان هستند و برای این کار فی نفسه هیچ‏ ارزش و اصالتی قائل نبوده و حتی آموزش تئوریها و مبانی نظری علوم به دانش‏آموزان را نیز از این قاعده مستثنی نمی‏دانند.این گروه معتقدند که ما در برهه و در عصری قرار گرفته‏ایم که‏ به خاطر تغییر و تحول چشم‏گیری که در حوزه علم و در معارف بشری به وقوع می‏پیوندد،نباید

 

اطلاعات،دانش،محتوا و تئوریهای مشخصی از طریق برنامه‏های درسی به دانش‏آموزان منتقل‏ شود چرا که تغییر و تحولات و تجدید نظریه‏هایی که در یافته‏های علمی به وقوع می‏پیوندند، تحصیل و مدرسه رفتن دانش‏آموز را در آینده به صورت یک امر غیر مفید و لغو جلوه خواهد داد. برای اثبات این مدعا شاخص‏های مهمی نیز در اختیار دارند که توضیح کلیه این شاخصها از حوصله این نوشتار خارج است و تنها به یکی از آنها اشاره می‏شود.که به نیم عمر اطلاعات‏ مشهور است‏10این مفهوم یعنی مدت زمانی که لازم است تا نیمی از یافته‏های علمی یک حوزه‏ معرفتی دستخوش تغییر شود.امروزه مشخص شده که زمان لازم برای این تغییر حدود شش الی‏ هفت سال است. یعنی در مدت کوتاهی این اطلاعات و یافته‏های علمی تغییر پیدا کرده و چه‏ بسا مبانی نیز از هم فروپاشیده و مبانی دیگری جایگزین می‏شود.بنابراین با توجه به این دیدگاه‏ برنامه‏های درسی باید به عوض محور قرار دادن محتوا،به فرآیندها توجه کرده و آنها را محور آموزش و تعلیم و تربیت قرار دهند.

برنامه درسی مبتنی بر این دیدگاه غالبا از نوع‏ برنامه‏های«مسئله محور»است.در این نوع برنامه درسی دانش‏آموزان ترغیب می‏شوند مسائل‏ و مجهولاتی را که خود مایل به حل آنها هستند،شناسایی کنند.و معلم نقش راهنما،تسهیل کننده‏ فرآیند یادگیری و غنی‏ساز محیط آموزشی را بعهده دارد.البته مسائل مهم ممکن است توسط یک‏ دانش‏آموز یا توسط گروه کوچکی از دانش‏آموزان و یا حتی توسط مجموع کلاس شناسایی شوند.

مطلوب بودن برنامه‏های درسی«مسئله محور»به این خاطر است که شناخت مسئله و حل آن توسط دانش‏آموزان،به عنوان یکی از اساسی‏ترین توانایی‏ها و قابلیتهای ذهنی انسان تقویت و تحکیم‏ خواهد شد.به عبارت دیگر حامیان این دیدگاه برنامه درسی معتقدند که مواجه ساختن‏ دانش‏آموزان با فرصتهای آموزشی که با سود جستن از آنها بتواند به اموری از قبیل مفهوم‏ پردازی،تجزیه و تحلیل اطلاعات،برخورد با ابهامات و نامعین‏ها،شناسائی منابع اطلاعاتی برای‏ حل مسائل و ارزشیابی فعالیتهای خود بپردازد،می‏تواند منجر به استفاده مطلوب و پرورش قوای‏ ذهنی شود.

تدریس مطابق این دیدگاه مستلزم قدرت تولید موقعیتهای مسئله‏دار است.معلم باید توان‏ مدد رساندن به دانش‏آموزان در خلق موقعیتهای مسئله‏دار را داشته باشد.علاوه بر خلق‏ موقعیتهای مسئله‏دار،معلم همچنین باید با راهنمایی و طرح سئوالاتی توجه دانش‏آموز را به‏ سطوح عمیق‏تری از تجزیه و تحلیل اطلاعات جلب کند.

2-منطق‏گرایی آکادمیک‏

طرفداران این دیدگاه معتقدند که کارکرد و نقش اصلی مدرسه،عبارت است از تقویت و رشد قوای ذهنی دانش‏آموزان در آن دسته از موضوعات درسی که ارزش بالای یادگیری دارند. اکنون با استفاده از یک مفهوم پیش سازمان دهنده‏23،تفاوت این دیدگاه با دیدگاه قبلی بیان‏ می‏شود.این تفاوت عبارت است از این که دیدگاه قبلی،طرفدار برنامه‏های درسی فرآیند محور بوده و بدین ترتیب با عدم توجه به محتوی،ارزش و اصالت آن را در برنامه مورد تردید قرار می‏داد.لیکن دیدگاه منطق‏گرایی آکادمیک بر محتوا تأکید داشته و معتقد است مدارس مکان‏های‏ خاصی هستند که رسالت آنها به عنوان نهادهای اجتماعی نباید بروز واکنش برای پاسخگوئی به

 

هرگونه مشکل اجتماعی،یا هوسها و احساسات شخصی و گروهی باشد.پاسخگویی به مسائل‏ اجتماعی و اینکه شرایط اجتماع چه چیزهائی را اقتضاء می‏کند،به هیچ عنوان ملاک‏ تصمیم‏گیری در این دیدگاه نیست.بدین لحاظ به شدت نسبت به برنامه‏های درسی که اخیرا در کشورهایی مثل آمریکا و اروپا رایج شده انتقاد دارند.زیرا در این کشورها به تناسب نیازها و شرایط اجتماعی مثلا دروس آموزش ضد مواد مخدر،آموزش رانندگی،آموزشهای جنسی یا حتی آموزشهای فنی و حرفه‏ای جزء مواد درسی آنها قلمداد شده است.به این موضوعات با این‏ دید که اختلالاتی در برنامه‏های درسی ایجاد می‏کند،می‏نگرند و اعتقاد دارند که دانش‏آموزان را باید از ابزارهای ذهنی مورد نیاز برای برخورد با مسائل حاد زندگی و همچنین مفاهیم و تکنیکهائی که مطالعه دقیق دیسپلین‏های آکادمیک فراهم می‏آورد برخوردار کرد.وارد کردن این‏ قبیل موضوعات فراگیران را از پرداختن به دیسپلین‏های آکادمیک و دیسپلین‏های کلاسیک‏ محروم می‏سازد.

در توضیح بیشتر باید اضافه شود که در این دیدگاه اساسا اعتقاد بر این است که مدرسه‏ جای آموزش هر چیزی نیست،زیرا نمی‏توان در وقت محدود،همه چیز را،حتی اگر همه آنها مفید و ارزشمند هم باشند،آموزش داد.بنابراین می‏توان نتیجه گرفت که کارکرد منطقی و قانونی‏ مدارس،پرورش عقل فرد از طریق انتقال میراث فرهنگی و فراهم کردن زمینه فراگیری‏ قوی‏ترین و غنی‏ترین دست‏آوردها و آثار عقلی بشر است.به عبارت دیگر این دیدگاه نیز تکیه‏اش روی تقویت قوای ذهنی فرد است.امّا در حالیکه معتقدین به دیدگاه فرایند محور از این‏ اصل نتیجه دیگری گرفته‏اند،این دسته معتقد هستند که پرورش قوای عقلی از طریق مواجه شدن‏ با قوی‏ترین و بالاترین دست‏آوردها و آثار عقلی-ذهنی بشر به دست می‏آید،که آن هم معمولا در دیسپلین‏ها مانند علوم،ریاضیات،هنر و...یافت می‏شود.به هیچ عنوان نباید موضوعات دیگری‏ را با این موضوعات مخلوط کرد.منطق‏گرایان آکادمیک،فی الواقع اعتقاد دارند،بین‏ موضوعات درسی مختلف از حیث ارزش تفاوت ذاتی یا ما هوی وجود دارد،لذا به همه یکسان‏ نمی‏نگرند،و معتقدند که دیسیپلین‏ها هرگز با ارزشهای برابر خلق نشده‏اند.

بر اساس این دیدگاه در مدرسه و در انتخاب محتوای درسی باید آموزش آندسته از مفاهیم‏ مورد توجه قرار گیرد که فرد شخصا نمی‏تواند از جامعه کسب کند و لازم است منحصرا در مدرسه فراگرفته شود.البته مفاهیم همان دیسیپلین‏ها هستند که در خارج از مدرسه،امکان کسب‏ و فراگیری آنها نیست مطالعه دیسیپلین‏ها به عبارت دیگر فلسفه وجودی مدرسه را تشکیل‏ می‏دهد.به علاوه در چهارچوب هر موضوع درسی،بهترین محتوا و مهمترین ایده‏ها،مقوله‏هایی‏ هستند که باید به دانش‏آموزان عرضه شوند.این گروه دائما سخن از«بزرگترین»و «برجسته‏ترین»به میان می‏آورند.یعنی آثار بزرگ (Great Works) ،ایده‏های بزرگ (Great Ideas) و امثال آن.

خلاصه استدلال این گروه به زبان دیگر چنین است:عصری که در آن زندگی می‏کنیم‏ عصر دمکراسی است؛در عصر دمکراسی آحاد جامعه باید به نحوی پرورش پیدا کنند که‏ مسئولیت‏پذیر بوده و قدرت برخورد و حل مسائل اجتماعی را داشته باشند.قدرت برخورد با مسائل و مسئولیت‏پذیر شدن زمانی حاصل می‏شود که فرد در جریان بالاترین دست‏آوردهای‏ عقلی و ذهنی و میراث فرهنگی بشر قرار گرفته و بدین ترتیب قوای عقلی او به بالاترین درجه از رشدیافتگی برسد،یعنی نوع آموزش و پرورشی که روزی ویژه حکمرانان دانسته می‏شد،25با حاکم شدن دمکراسی در جوامع و پیدایش این انتظار از آحاد مردم که هرکدام در حد و سطح‏ حاکم و فرمانروا در امور دخیل و سهیم باشند،آموزش و پرورشی است که همگان باید از آن‏ برخوردار گردند.بنابراین آنچه که از بحث دیدگاه منطق‏گرایان آکادمیک نتیجه می‏شود این‏ است که: هدف اساسی و محوری در این دیدگاه عبارت است از پرورش قوای منطقی انسان از طریق مواجه ساختن منطق او با عقاید و ایده‏هایی که معرف بالاترین دست‏آوردهای‏ منطق بشری هستند.

اکنون به طرز مشخص‏تری به وجوه اجرایی این نظریه اشاره می‏کنیم.اینگونه برنامه‏های‏ درسی نه تنها باید از مهمترین دیسپلین‏های آکادمیک در علوم و هنر تشکیل شده باشد،بلکه باید بهترین،عمیق‏ترین و کهن‏ترین دست‏آوردهای منطق بشری در هریک از دیسپلین‏ها،موضوع‏ آموزش قرار گیرد.اگر از طرفداران این دیدگاه سؤال شود آثار چه کسانی مورد نظر است‏ خواهند گفت اصل آثار شخصیتهایی چون اینشتین،داروین،مارکس،پیکاسو ماکس و برو امثال‏ آنها.در یادگیری نیز دانش‏آموزان وظیفه دارند به دنبال مطالعه اصل این آثار بروند.در این‏ دیدگاه با مسأله تفاوتهای فردی دانش‏آموزان برخورد خاصی می‏شود.استدلال این است که دانش‏آموزانی که از استعداد کمتری برخوردارند هم باید وارد جامعه‏ای که مبتنی بر دمکراسی با تمام اختصاصات آنست،بشوند لذا لازم است آنها نیز این مطالب را فراگیرند.

3-دیدگاه تحقق خود یا ارتباط شخصی‏

این دیدگاه بر تقدم،اولویت و معنی‏دار بودن برنامه‏ها برای فرد(فراگیر)مبتنی است،و مسئولیت مدرسه را هم در حقیقت تمهید و اجرای برنامه‏های منطبق و سازگار با این اولویت‏ می‏داند.به عبارت دیگر فرد،محور و منبع اطلاعات و تصمیمات برنامه‏ای است.طراحی‏ برنامه‏های منطبق با این دیدگاه ایجاب می‏کند که معلمان در مدرسه،برنامه‏های درسی خود را با هماهنگی و هم‏فکری دانش‏آموزان تهیه کنند.در این دیدگاه هرگز اجرای برنامه‏های از پیش‏ تعیین شده توصیه نشده و طرفداران آن معتقدند که اگر برنامه به صورت متمرکز طراحی و اجرا شود،یقینا مبتنی بر شناخت دقیق نیازها و علایق دانش‏آموزان و شرایط متنوع آنها نخواهد بود. برای روشن‏تر شدن مطلب لازم است به دو الگوی کلی برنامه‏ریزی درسی اشاره‏ای گذرا شود.

یک الگو مرسوم به الگوی«ابزار-اهداف‏»است که در آن به برنامه درسی به عنوان‏ ابزار نیل به هدفهای خاص و از پیش تعیین شده نگریسته می‏شود.دیدگاه مورد بحث در این‏ قسمت البته معتقد به الگوی متضاد با الگوی ابزار اهداف بوده و بر این باور است که برنامه‏ درسی باید از ویژگی«متصاعد شوندگی»یا«جوششی‏28»برخوردار باشد.یعنی برنامه درسی از تعامل بین دانش‏آموز و معلم جوشیده و متصاعد شود،نه اینکه از پیش تعیین شده و در اختیار او قرار گیرد.این دانش‏آموز است که با تعامل با معلم خود و در اثر برقراری ارتباط عمیق بین خود و معلم،برنامه درسی منحصر به خودش را مشخص کرده و به آن مشغول می‏شود.به عبارت دیگر برنامه درسی زائیده کنش و واکنش دوستانه فی ما بین معلم و دانش‏آموز است که فرآیند برنامه‏ریزی موسوم به«معلم-دانش‏آموز»را شکل می‏دهد.بر اساس این دیدگاه تجارب‏ آموزشی تنها زمانی برای فرد آموزنده و آموخته‏ها زمانی پایدار و ماندنی است که وی در طراحی‏ و اجرای آن سهیم و فعال باشد.در غیر این صورت جریان یاددهی یادگیری تبدیل به یک جریان‏ مکانیکی و ماشینی شده و آموخته‏ها نیز دوام و پایداری نخواهد داشت.تنها شرکت فعال‏ دانش‏آموز در طراحی تجربه یا تجارب آموزشی و فعالیتهای یادگیری است که می‏تواند تضمین‏ کننده یادگیری حقیقی شود.بنابراین دانش‏آموز باید حق انتخاب و تصمیم‏گیری داشته و بتواند در طراحی برنامه‏ها و فعالیتهایی را که می‏خواهد با آنها درگیر شود سهیم باشد.

یکی از مبانی انسان‏شناسی که این دیدگاه بر آن استوار شده است این است که بشر اساسا موجودی محرک‏جو29می‏باشد؛یعنی ساخت وجودی انسان به گونه‏ایست که نیازی به‏ استفاده از عوامل بیرونی و خارجی جهت ترغیب او به یادگیری و رشد نارد.این مبنا البته یک مبنای اومانیستی است.از آنجا که چنین زمینه‏ای در وجود انسان مفروض انگاشته می‏شود بنابراین وظیفه و رسالت مدرسه در فراهم کردن محیطی غنی از حیث منابع است که در این صورت دانش‏آموز بی‏آنکه نیاز به بهره‏گیری از مکانیزم‏های تحریک و تشویق داشته باشد و با استفاده از انگیزه ذاتی به یادگیری خواهد پرداخت.

زیر بنای فکری این دیدگاه این است که موجودات زنده طی یک فرآیندی که از درون‏ آغاز می‏شود و به بیرون منتهی می‏شود (Inside-Out) رشد و کمال پیدا می‏کند.یعنی فرآیند رشد و کمال از درون آغاز شده و به بیرون منتهی می‏شوند نه العکس (Outside-In) .کاربرد این تفکر در برنامه‏ریزی درسی و در طراحی برنامه‏ها این است که برنامه‏ریز باید به سراغ دانش‏آموز رفته‏ و نیازها و علائق او را تشخیص دهد.از بیرون و مستقل از نیازها،استعدادها و علایق دانش‏آموز نمی‏توان فرآیند تعلیم و تربیت را در جهت صحیح هدایت کرد.در برنامه‏ریزی درسی به این‏ گروه،طرفداران سازمان‏دهی روانی‏30برنامه گفته می‏شود و معنی آن اینست که:

با مواجه ساختن دانش‏آموز و محیط،محیطی که معلم و مدرسه باید فراهم کنند،علایق و استعدادهای دانش‏آموزان نمایان شده و به دنبال کشف علایق و استعدادها،معلم هنرمند و هوشمند تلاش می‏کند با غنی‏تر ساختن محیط و هدایت دانش‏آموز،زمینه را جهت تقویت و تعمیق آموخته‏های او فراهم سازد.

مشهورترین مدرسه‏ای که در قالب تحقق خود(تحقق فرد)عمل کرده است مدرسه‏ سامرهیل‏31در انگلستان است.به علاوه مدارسی تحت عنوان مدارس آزاد32در ایالت متحده‏ آمریکا نیز به این سبک اداره می‏شوند.

اکنون به پاره‏ای وجوه اجرایی این دیدگاه و اینکه اجرای آن مستلزم چه شرایطی است‏ اشاره می‏شود: در وهله اول اجرای چنین برنامه‏ای مستلزم این است که معلم به هریک از دانش‏آموزان‏ به عنوان یک انسان و نه تنها به عنوان عضوی از یک گروه یا کلاس نگاه کند.یعنی باید به فرد فرد آنان از زاویه فردیت و وجوه ممیزی که ممکن است با دیگران داشته باشد بنگرد.به علاوه‏ معلمان باید بتوانند روابط انسانی و عاطفی بسیار نزدیکی بین خود و دانش‏آموزان برقرار کنند. این نکته بسیار اهمیت دارد.زیرا تا معلم در یک چنین موقعیتی با دانش‏آموزان قرار نگیرد،از کنه‏برداشتها،ادراکات،تجارب و تلقّیات آنان از آنچه که به ایشان عرضه می‏شود مطلع نمی‏شود.

برقراری رابطه عاطفی قوی بین معلم و دانش‏آموز در حقیقت به معلم رخصت حضور در عرصه وجود دانش‏آموزان را می‏دهد.و البته تا معلم در عرصه وجود یکایک دانش‏آموزان‏ حضور نیابد،از درک این که بر او چه می‏گذرد،چه چیزی را تجربه کرده و آموخته است و نگرش او نسبت به آنچه که تجربه می‏کند چیست،عاجز خواهد ماند.بنابراین وظیفه معلم بسیار

ظریف،حساس و سنگین می‏شود.

ثانیا تعداد دانش‏آموزان مدارس بسیار کمتر از میزان معمولل باشد چون در مدارس بزرگ‏ معمولا ارائه برنامه‏های متنوع و نشان دادن انعطاف در برنامه‏ها وجود ندارد حداکثر تعداد دانش‏آموز در هر کلاس 15 نفر پیشنهاد شده که در گروههای سنی متفاوت هستند.اصولا سازماندهی مدرسه بدین صورت که هر کسی بر اساس سن تقویمی در یک پایه‏ای قرار می‏گیرد، مفهوم ندارد.بلکه مبنای تقسیم‏بندی دانش‏آموزان در کلاسهای مختلف استعدادها،علایق و نیازهای آنها است.افراد در سنین مختلف بر اساس علاقه خود نسبت به یک موضوع درسی،در یک کلاس آموزش می‏بینند.همچنین بدون دیکته و یا تجویز و تحمیل مطلبی،راهنمایی‏های لازم را به دانش‏آموزان ارائه می‏دهد.

به عبارت دیگر او تحریک،تشویق و هدایت می‏کند.لیکن تعیین تکلیف و وظایف‏ دانش‏آموزان در اثر تعامل بین دانش‏آموز و معلم شکل می‏گیرد.

4-دیدگاه بازسازی اجتماعی یا تطابق اجتماعی‏

این دیدگاه مبتنی بر تقدم نیازهای جامعه بر نیازهای فرد است.در این دیدگاه دو نظریه‏ کلی«حال‏نگر»و دیگری«آینده‏نگر»وجود دارد.

نظریه حا ل‏نگر معتقد است که تعلیم و تربیت باید در جهت تطبیق با شرایط موجود اجتماع سوق داده شود.در تشخیص نیاز جامعه نیز نباید بر اساس دیدگاههای رادیکال و دیدگاههایی که مستلزم ایجاد تغییر و تحول بنیادی در ساختار اجتماع و در ساختار قدرت آن‏ است،عمل کرد.در مقابل این دیدگاه،نظریه آینده‏نگر است.این نظریه از آن کسانی است که‏ معتقدند در عین حالیکه برنامه‏های درسی باید بر مبنای نیازهای اجتماع بنا شود،اما لازم است‏ در عوض جامعه جاضر،نیازهای جامعه مطلوب و ایده‏آل مورد توجه قرار گیرد.در طراحی‏ اجتماع مطلوب برای آینده،ساختار کنونی قدرت،توزیع طبقات اجتماعی و اقتصادی موجود نمی‏تواند مورد پذیرش قرار گیرد.بنابراین حرکت تعلیم و تربیت و سمت‏گیری برنامه‏های درسی‏ باید در جهت ایجاد تغییر بنیادی در ساختار اجتماع باشد.از آنچه که بیان شد می‏توان استنباط کرد،نظریه آینده‏نگر متعلق به مارکسیستها یا چپ‏گرایان است؛که در آموزش و پرورش به این‏ گروه،آزادیخواهان نیز گفته می‏شود. وجه اشتراک این دو نظریه و دلیل اینکه هر دو ذیل یک دیدگاه،علی‏رغم تفاوت فراوانی‏ که با یکدیگر دارند،آورده می‏شوند این است که هر دو چشم به اجتماع به عنوان منبع اطلاعات‏ برای برنامه‏ریزی درسی دارند.ولی در تشخیص نیازها هرکدام به یک مسیر می‏روند.یکی نیازرا در این می‏بیند که دانش‏آموز به نحوی پرورش پیدا کند تا برای ورود به اجتماع آماده شده‏ مهارتهای لازم را برای ایفای نقش خود به عنوان یک شهروند پیدا کند.دیگری به دنبال ایجاد تغییر و تحول بنیادی و متبلور کردن افکار و ایده‏های انقلابی و بنیادی در ذهن دانش‏آموز است، تا از طریق آنها او را برای ایفای نقش در جهت ایجاد تحول اساسی در شرایط کنونی اجتماعی‏ آماده کند.

مبنای کلیدی و زیربنایی این دیدگاه خاص برنامه درسی و دو نظریه فرعی آن روانشناسی‏ اجتماعی است.معتقدین به این دیدگاه می‏گویند رشد و کمال فرد از یک طرف و کیفیت اوضاع‏ و احوال اجتماعی از سوی دیگر،در یک رابطه تعامل و تأثیر متقابل با یکدیگر قرار دارد.به‏ عبارت دیگر در حقیقت رشد و کمال فرد بستگی به بهبود شرایط اجتماعی،بهبود شرایط اجتماعی نیز بستگی به تربیت،رشد و کمال فرد دارد.حتی پذیرش وجود چنین تعاملی از سوی‏ هر دو نیز برای رفع اختلاف میان آنها کافی نیست.یک گروه معتقد هستند که باید به سمت تربیت‏ و رشد افراد به منظور بهبود شرایط اجتماعی رفت.گروه دیگر ضمن پذیرش وجود این تعامل، معتقدند ابتدا باید به سمت ایجاد تحول در شرایط و بهبود وضع اجتماعی رفت تا بتوان متعاقبا انسانهای مورد نظر را تربیت کرد.در توضیح بیشتر می‏توان گفت که نظریه حال‏نگر معتقد به‏ اصالت فرد است و اینکه با تربیت افراد جهت شرکت مؤثر در جامعه کنونی،می‏توان ضمن‏ ایجاد رابطه سازندگی بین فرد و جامعه،نسبت به ایجاد اصلاحات و تغییرات تدریجی در جامعه‏ نیز امیدوار بود.نظریه آینده‏نگر،معتقد به اصالت اجتماع بوده و ایجاد شرایط مطلوب اجتماعی‏ را پیش شرط قطعی نیل به نظام تعلیم و تربیت صحیح می‏داند.چرا که این شرایط اجتماعی‏ است که در حقیقت تعیین‏کننده چگونگی و کیفیت تربیت است.

البته اکثریت کسانی که در قالب این دیدگاه(دیدگاه چهارم)سخن می‏گویند کسانی هستند که همان نظریه تطبیق با شرایط موجود را قبول دارند.اقلیتی هم قائل به نظریه بازسازی و یا نظریه رادیکال هستند.یعنی اکثرا به دنبال ایجاد تغییرات اساسی و زیربنایی در ساختار اجتماع‏ نیستند.مثلا مدافع این هستند که آموزش‏های حرفه‏ای،آموزش رانندگی،آموزش ضد مواد مخدر و یا...به تناسب نیازهای شهروندی که می‏خواهد در جامعه کنونی زندگی کند،در برنامه درسی‏ گنجانده شود.امام از طرف دیگر گروه رادیکال و معتقد به بازسازی اجتماعی،نوعی برنامه‏ درسی را پیشنهاد می‏کنند که از ویژگیهای آن برنامه،پرداختن به موضوعات بحث‏انگیز یا موضوعاتی که به قول جامعه‏شناسان جزء موضوعات ممنوعه هستند است.به طور نمونه از ارزشهای مذهبی،فساد سیاسی،تبعیض نژادی(که البته میزان بحث‏انگیز بودن آنها در جوامع‏ مختلف متفاوت بوده و با توجه به شرایط همان جامعه تعیین می‏شود)می‏توان نام برد که اصرار دارند در برنامه درسی گنجانده شوند.

 

ریشه تاریخی این دیدگاه به بابیت (Bobbit) برمی‏گردد.بابیت به عنوان پدر برنامه‏ریزی‏ درسی در آمریکا و شاید در جهان شناخته می‏شود.زیرا او در سال 1918 اولین کتاب در زمینه‏ برنامه درسی را با همین عنوان به رشته تحریر درآورد(12).در این کتاب،بابیت طراحی‏ برنامه‏های درسی منطبق با شرایط موجود،دیدگاه تطابق اجتماعی،را ارائه کرد.وی اظهار داشت برای تهیه و تنظیم یک برنامه درسی کارآمد برای مدارس،باید جامعه از ابعاد مختلف آن‏ مورد مطالعه قرار گیرد.مطالعه ابعاد مختلف جامعه این امکان را فراهم می‏آورد که از طریق آن، بتوان زمینه‏های مختلف کارآیی دانش‏آموز را برای ورود به جامعه شناخت و آنها را موضوع‏ آموزش قرار داد.

بابیت ده زمینه یا ده و بعد را در جامعه شناسایی کرد و اظهار داشت پس از شناسایی این‏ زمینه‏ها،باید به جستجوی افرادی که معرف تعالی رفتار،و کمال تربیت،در هریک از آنها هستند پرداخت.این افراد در حقیقت می‏توانند به عنوان سمبل آن زمینه خاص از حیث رفتار و تربیت‏ شناخته شوند.با تجزیه و تحلیل حالات و احوال و رفتار آنها و شناخت سوابق و ویژگیها می‏توان مجموعه اهداف برنامه درسی را تدوین کرده و مورد استفاده قرار داد.

 

مدلهای تدریس

تا این قسمت سعی شد دیدگاههای برنامه‏ریزی درسی به صورت تفصیلی ارائه شود. هدف از این کار،این بود که به توان رابطه بین دیدگاههای فوق را با راهبردها(مدلهای)تدریس‏ بیان داشت.برقراری رابطه بین این دیدگاهها که الهام‏بخش اهداف و آرمانهای تعلیم و تربیت یا اهداف برنامه‏های درسی هستند و راهبردهای تدریس به عنوان یک شرط ضروری در طراحی‏ یک برنامه درسی کارآمد و برخوردار از ویژگی همخوانی درونی و تضمین وجود تجانس و هماهنگی بین عناصر برنامه مطرح است.

اکنون پاسخ سئوال اصلی این مقاله که«ارتباط میان این دیدگاهها و راهبردهای تدریس» چیست؟عنوان می‏شود.

در پاسخ به این سئوال لازم است ابتدا الگوها یا مدلهای تدریس با استفاده از کتاب‏ مدلهای تدریس توضیح داده شود.

این کتاب به عنوان یکی از معتبرترین کتابهایی است که در زمینه راهبردهای تدریس به‏ رشته تحریر درآمده و به نظر نگارنده بهترین اثر موجود در این زمینه خاص است.این بدان‏ خاطر است که مؤلفین توانسته‏اند با غور کردن در تئوریهای مختلف،مطالعه نظریات و روشهای‏ مختلف،یعنی درست مشابه همان کاری را که آیزنر و والانس در زمینه دیدگاههای برنامه درسی کرده و موفق به ارائه یک طبقه‏بندی شدند،کار بدیعی را در این زمینه به ثبت رسانند.تز اصلی‏ این مقاله این است که به نظر می‏رسد می‏توان یک تناظر معنی‏دار بین این دو طبقه‏بندی،به منظور نزدیک شدن به هدف نهائی که همان تضمین«همخوانی درونی در برنامه درسی»است برقرار کرد.

در کتاب،مدلهای تدریس چهار خانواده یا چهار گروه از راهبردهای تدریس مشخص‏ شده که هرکدام دارای ارتباط خاصی با دیدگاههای برنامه درسی هستند.در ذیل هریک از این‏ خانواده‏ها حداقل هفت،هشت یا بیشتر،راهبرد مستقل توضیح داده شده و به هریک نیز فصلی‏ مستقل اختصاص یافته است.بدین ترتیب مجموعا حدود 30 مدل یا راهبرد تدریس با استفاده از این طبقه‏بندی در این اثر گردآوری شده است.

این چهار خانواده عبارتند از:

1-خانواده مدلهای داده‏پردازی‏

خانواده مدلهای داده‏پردازی چگونه مدلهایی هستند و هدف اصلی‏شان چیست؟هدف‏ اصلی این راهبردها(مدلها)،همان‏طور که از عنوان آنها برمی‏آید،افزایش و تقویت قوای ذهنی، مهارتهای فکری و عقلانی انسان است.

این مجموعه از مدلهای تدریس به کدام یک از دیدگاههای برنامه درسی مربوط بوده و یا کدام یک از دیدگاههای برنامه درسی می‏توانند با استفاده از این مدلها اجرا شوند؟همان‏طور که‏ توضیح داده شد اولین دیدگاه برنامه‏درسی،رشد و توسعه فرآیندهای ذهنی(عقلی)بود.به‏ روشنی می‏توان یک ارتباط مستقیم بین این خانواده از مدلها و دیدگاه فوق‏الذکر برقرار کرد.

2-خانواده مدلهای رشد ویژگیهای شخصی(فردی)

این خانواده شامل مدلهایی هستند که مهمترین ویژگی آنها فرد محوری است.استفاده از این مدلها ضمن اینکه سبب ایجاد و تقویت ویژگیهای مثبت شخصیتی از قبیل اتکاء به نفس، استقلال،ارزش شخصی،خودپنداری و اراده در فراگیران می‏شود،موقعیتهایی را فراهم‏ می‏سازد که با استفاده از آنها معلم می‏تواند در نقش درمانگر ظاهر شده و از طریق برقراری‏ رابطه قوی عاطفی با فراگیران به مداوای روحی ایشان بپردازد. آنچه که قطعی بنظر می‏رسد این است که این دسته از مدلها با دیدگاه تحقق خود و تحقق‏ فرد در برنامه درسی سنخیت دارند.پس به خوبی می‏توان از این خانواده مدلها در رابطه با این‏ دیدگاه،استفاده کرد.

3-خانواده مدل‏های تعامل اجتماعی‏

این دسته از مدلها«گروه-محور»بوده و هدف اصلی‏شان ایجاد مهارتها یا قابلیتهای‏ اجتماعی و به تعبیر دیگر،اعطای مهارتهای لازم به فراگیران برای مشارکت فعال در حیات‏ اجتماعی است.در این رابطه نیز یک جامعه دمکراتیک یا جامعه متکی به آراء مردم،به عنوان‏ چشم‏انداز یک جامعه مطلوب،مدنظر است.مدلهای تعامل اجتماعی مبتنی بر تجزیه و تحلیل‏ ویژگیهای چنین جامعه‏ای و به دنبال ایجاد فرصت‏های مناسب آموزشی جهت تمرین مهارتهای‏ مورد نظر است.

به عبارت دیگر این مجموعه از مدلها،مدرسه را مینیاتوری از اجتماع بزرگتر تلقی‏ می‏کنند و با استفاده از راهبردهای مشارکتی در فرایند یادگیری یاددهی سعی در تزریق انرژی‏ خاصی تحت عنوان انرژی گروهی به این فرآیند دارند که با استفاده از آن بتوان قابلیتهای‏ مورد نظر را در فراگیران،ایجاد تقویت کرد.

این مجموعه از مدلها با دیدگاه برنامه درسی تطابق اجتماعی همخوانی داشته و تا حدودی‏ با نظریه بازسازی اجتماعی نیز سنخیت دارد.از آنجا که برخی از مدلهای تدریس متعلق به این‏ مجموعه علاوه بر برخورداری از صبغهء ویژه این خانواده مستعد تحقق بخشیدن به اهداف‏ مدلهای خانواده داده‏پردازی نیز هستند،38بدین لحاظ ارتباطی غیر مستقیم نیز بین این مدلها و دیدگاه رشد و توسعه فرآیندهای ذهنی نیز برقرار است.

4-خانواده مدلهای رفتاری‏

این خانواده از مجموعه مدلهایی تشکیل شده است که هدف اصلی آنها ایجاد رفتارهای‏ مشخصی در فراگیران می‏باشد.شالوده نظری این گروه از مدلها،مکتب روانشناسی سلوک و رفتار است.بدین لحاظ جهت دستیابی به اهداف مورد نظر از اصول و تکنیکهای رفتاری‏ حداکثر استفاده را می‏کنند. مدلهای رفتاری را بیشتر منطبق با دیدگاه منطق‏گرایی آکادمی می‏دانند.علت این انطباق‏ این است که دیدگاه منطق‏گرایی آکادمیک،تقاضاهای سنگین از کلیه فراگیران داشته و استانداردهایی را برای همه دانش‏آموزان به طور یکنواخت مطرح می‏کند.این دیدگاه در طراحی‏ برنامه‏های درسی معمولا به سمت استفاده از هدفهای رفتاری سوق پیدا می‏کند.به این دلیل‏ است که استفاده از این مدلها را بیشتر مرتبط با اجرای دیدگاه منطق‏گرایی آکادمیک می‏دانند.

 

خلاصه و نتیجه‏گیری

رعایت تجانس و سنخیت میان عناصر تشکیل‏دهنده یک برنامه درسی از ویژگیهای‏ اساسی یک برنامه درسی موثر و کارآمد به حساب می‏آید.در این مقاله سعی شد تا ضمن معرفی‏ تفصیلی دیدگاههای مختلف برنامه درسی و گروههای مختلف راهبردهای تدریس،در حقیقت‏ رابطه‏ای منطقی میان اهداف برنامه‏های درسی و روش‏های تدریس پیشنهاد شود.در معرفی‏ دیدگاههای برنامه درسی،از یکی از معتبرترین و شناخته‏شده‏ترین منابع استفاده شد که بر اساس‏ آن چهار دیدگاه معارض برنامه درسی توضیح داده شد. راهبردهای تدریس نیز با بهره گرفتن از منبعی که اصالت و اعتبار آن مورد تردید نیست، معرفی گردیدند.کتاب مدلهای تدریس،منبع مورد استفاده در این خصوص نیز چهار خانواده از مدلهای تدریس را شناسایی و معرفی کرده است.