نظریهی انتقادی در تعلیم و تربیت
این دیدگاه تربیتی (نظریه انتقادی) با استفاده از «نقادی اندیشه» و افشای استدلالهای ارائهشده سعی دارد تا تفاوت میان «آگاهی کاذب» برخاسته از شرایط موجود اقتصادیـاجتماعی و «خودآگاهی حقیقی» مبتنی بر استدلال معتبر علمی را آشکار ساخته و بدینسان «ایدئولوژی» را از «حقیقت» متمایز سازد. به این توانایی علمی و عملی «آگاهی انتقادی» اطلاق میشود
1-1- نظریههای انقلابی
وجه مشترک این نظریات گرایش آنها به اصلاحات انتقادی و انقلابی است که در شرایط مختلف ظهور کردهاند. معروفترین نظریهپردازان این گروه «پائولو فریره» و «ایوان ایلیچ» هستند.
پائولو فریره (متولد 1921) از مربیان سرشناسی است که در شرایط بحرانی و بسیار سخت جامعهی برزیل، در زمانی که گرفتار فقر و استثمار بود، زندگی میکرد و آن مشکلات را از نزدیک لمس کرد. او نظام آموزشی را در خدمت «فرهنگ سکوت» که به زعم وی ویژگی خاص طبقه تحتسلطه بود، میدانست و معتقد بود که بایستی به افزایش آگاهی افراد نسبت به مسایل پیرامون خود پرداخته و آنها را از موجوداتی منفعل به انسانهایی فعال و اندیشمند تبدیل کرد. این امر زمانی محقق خواهد شد که آنها بتوانند به گونهای آزاد و رها از مصادیق سلطه فکر کنند. در نتیجهی این امر، تغییرات اجتماعی تجلی تغییرات انسانهایی آزاد، فعال و اندیشمند خواهد بود. او اظهار ميدارد که " چيزي به عنوان فرآيند تربيتي بي غرض وجود ندارد. آموزش و پرورش يا به عنوان ابزاري براي جذب، انطباق و ادغام نسل نو با نظام کنوني است يا وسيلهاي است که با آن مرد و زن منتقد و خلاقي تربيت ميشوند که پي ميبرند چگونه بايد در دگرگون ساختن جهان و جامعه خود شرکت کنند"
مهمترین اثر فریره کتاب «تعلیم و تربیت ستمدیدگان» (1986) است. از دیدگاه وی، «ستمدیدگان» موجوداتی ناقص (در برابر انسان کامل) هستند و تعلیم و تربیت نقش مهمی در حفاظت از آنها بهعنوان موجوداتی ازخودبیگانه دارد. او در این کتاب ابتدا به تحلیل «آموزش و پرورش اهلی ساز یا بانکی» پرداخته و سپس به بررسی «آموزش و پرورش برای آزادی» میپردازد.
در آموزش و پرورش بانکی، دانشآموزان نقش یک انبار و مخزن را دارند و یادگیری محدود به دریافت، حفظ کردن و مصرف دادههاست. رابطهی میان معلم و دانشآموز نیز رابطهای یکسویه است. در چنین نظامی، یادگیرنده تبدیل به موجودی منفعل میشود که قادر به درک ماهیت تجربه خویش نیست و به عبارت دیگر «ازخودبیگانه» است
متفکر دیگری که در این دیدگاه میتوان از او نام برد، ایوان ایلیچ (متولد1926) اتریشی است. او سرشناسترین رهبر گرایشی است که امروزه به نام «مدرسه زدایی» شناخته میشود. مهمترین اثر ایلیچ، کتاب «مدرسهزدایی از جامعه» (1969) بود که در آن، خواستار حذف آموزش وپرورش رسمی شده بود تا کل جامعه تبدیل به یک مدرسه بزرگ گردد.
ایدهی اصلی ایلیچ این بود که "مؤسساتی که ویژگی اصلی ساختار اجتماعی را تشکیل می دهند در اصل، خود عامل تحریف و حتی نابودی اهداف یا نهادهایی هستند که خود به خاطر آنها، به وجود آمده اند". بنابراین او معتقد بود که "مدارس با ساختار وعملكرد موجودشان نقشي جز نهادينه كردن نابرابريهاي اجتماعي ندارند. وي يكي از اهداف اساسي مدرسه را رام كردن و اغواي نسل جوان در يك چهارديواري كه دنياي رويايي نسل بالغ را فراگرفته است ميداند". او مدرسه را محیطی میدانست که به کودکان القای نادانی و وابستگی میکرد و حس استقلال فکری را از آنها میگرفت. وي در اينباره پيشنهاد ميکند که بهجاي اعتقاد به آموزش از طريق برنامههاي درسي رسمي که در واقع کنار گذاشتن هر نوع مسئوليتي شخصي در راه رشد و استغناي فکري انسان در مقابل آن هيولاست، بايستي آموزش و پرورش نويني جايگزين مدارس جديد گردد که بتواند آزادي ارتباط و آزادي نظردهي را براي دانشآموزان فراهم سازد همچنین، او معتقد بود که پیوند میان مدارک تحصیلی و پایگاه شغلی افراد بایستی از میان برود و شایستگیهای افراد ملاکی برای استخدام آنها گردد
1-2- نظریههای بازتولید
بر اساس دیدگاه نظریهپردازان این گروه، مشکلات موجود در نظام آموزشی یک جامعه ناشی از ساختار تضاد طبقاتی جامعه است که نظام آموزشی به آن ساختار تداوم بخشیده و آن را بازتولید میکند (همان). نظریهپردازان این دیدگاه بر اين باورند که نظام آموزشي و مدرسه لايهاي از «روبناي» اجتماعي هستند که زيربناي آن را اقتصاد جامعه تشکيل ميدهد. از نظر آنها مدارس با آمادهسازي دانشآموزان براي ورود به نظام اقتصادي جامعه، سعي در ارتباط و انطباق دادن ساختار مدرسه با ساختار توليد در جامعه را دارند؛ به اين معنا که آنها را در سلسلهمراتبي از روابط اجتماعي قرار ميدهند که منطبق با ساختار اقتصادي حاکم بر جامعه باشد. اين نظريه قشربندي اقتصادي و تربيتي را با يکديگر مقايسه و بر نقش مدارس در بازتوليد روابط طبقاتي و نظم اقتصادي تأکيد مينمايد.
بهطور کلی، نظریههای بازتولید به دو دسته کلی تقسیم میگردند: «نظریه بازتولید اجتماعی» و «نظریه بازتولید فرهنگی»
نظریهی بازتولید اجتماعی ریشه در تفکرات «ساموئل بولز» و «هربرت جینتیس» دارد. آنها از متفکرانی هستند که در دوران معاصر برای تحلیل نظامهای آموزشی، قبل از هر چیز به ویژگی نیروها و روابط اجتماعی تولید توجه کردهاند. بخش عمدهی کار آنها در جهت اثبات این نکته بود که نظام آموزشی، عنصری اساسی در بازتولید تقسیم کار بهشمار رفته و این امر در نهایت بیانگر تفوق و برتری طبقهی سرمایهداری است. پیوند سه نهاد خانواده، کار و مدرسه چارچوبی اساسی برای نظریهی آنها فراهم میسازد. آنها نابرابری آموزشی را بخشی از تار و پود جامعهی سرمایهداری دانسته و معتقدند که ساختار سلسلهمراتبی ارزشها، هنجارها و مهارتهایی که در عرصهی کار وجود دارد، همان سلسلهمراتب و روابط موجود در کلاس است. به عبارت دیگر، مدرسه نهادی است که نابرابریهای موجود بین طبقات اجتماعی را بازتولید کرده و مشروعیت میبخشد. کتاب معروف آنها «آموزش مدرسهای در جامعه سرمایهداری آمریکا» (1976) نامدارد که مملو از جدول، نمودار و استدلالهای مبتنی بر شواهد تجربی است
نظریهی بازتولید فرهنگی ریشه در آثار دو متفکر برجستهی اروپایی به نام های «باسیل برنشتاین» و «پییر بوردیو» دارد. فرضیهی اساسی آنها این است که "در داخل نظام آموزشی، شکل خاصی از نظم اجتماعی وجود دارد که این نظم ناشی از شرایط اجتماعی و تاریخی خارج از این نظام است. نظم اجتماعی نظام آموزشی کاملاً به این شرایط خارجی وابسته است و در واقع، کارکرد آموزش و پرورش، انتقال میراث فرهنگی جامعه است". کانون اصلی توجه برنشتاین «مسئله انتقال» (یعنی اینکه فرد چگونه اصول ارتباط را فراگرفته و به تفکر و عمل در چارچوب یک شرایط اجتماعی خاص میپردازد) بوده و بوردیو نیز بیشتر به شرایط ساختاری که انتقال قدرت در چارچوب آن صورت میگیرد و اینکه فرهنگ چگونه از طریق مدرسه تولیدشده و مشروعیت مییابد، توجه دارد
1-3- نظریههای مقاومت
طرح نظريههای مقاومت درتعليم و تربيت ناشي از انتقادهايي بود که از نظريههای بازتوليد بهعمل آمد. برخي از محققان، کمبود شواهد تجربي را به عنوان نقطهی ابهام اصلي نظريههای بازتوليد ميدانند؛ برخی دیگر نیز يکي از نقاط ضعف عمدهی مفهومي و سياسي نظريههای بازتوليد را عدم توجه به قابليت معلمان و دانشآموزان براي مقاومت در مدرسه ميدانند. آنها بر اين باورندکه گرچه مدارس به بازتوليد روابط اجتماعي ميپردازند اما در عينحال بازتوليد اشکال معيني از مقاومت در آنها را نيز نميتوان ناديده گرفت
نقطهی عزیمت این نظریه که درحالحاضر بهوسیله افرادی چون «هنری ژیرو» و «مایکل اپل» رهبری میشود، مفاهیم «تضاد» و «مقاومت» بوده است. "آنها با رد هر دو دیدگاه محافظهکار و رادیکال، به برنامهدرسی بهعنوان گفتمان پیچیدهای مینگرند که نهتنها در خدمت منافع طبقه مسلط است بلکه در عین حال دارای جوانبی است که امکان رهایی را نیز فراهم میسازد"
این نظریه با نگاهی نقادانه به نظریات قبلی، اعتقاد دارد که حتی اگر بازتولید اجتماعی و فرهنگی نیز در نظام آموزشی اتفاق بیفتد، این کار ساده و آسان نیست و دانشآموزان در مقابل تقاضاها و فشارهای مدرسه از خود مقاومت نشان میدهند. مدرسه نهاد نسبتاً مستقلی است که نهتنها امکان بروز رفتار مخالفتآمیز را فراهم میسازد، بلکه نوعی منبع تناقض نیز هست؛ یعنی برخی مواقع برخلاف علایق و منافع گروه حاکم عمل میکند.
معلم در اینجا بایستی با ایجاد رابطهای انتقادی به ترویج «تفکر انتقادی» و «سواد انتقادی» بپردازد. ژیرو معتقد است که "کارکرد سواد انتقادی این است که بهعنوان یک ابزار نظری به دانش آموزان کمک خواهد کرد تا نوعی رابطه انتقادی با شناخت و دانش خود برقرار کنند و بدین ترتیب به دانشآموز یاری خواهد نمود تا دریابد که جامعه چه تأثیری بر او داشته است. پس بین سواد انتقادی و توانمند سازی پیوند نزدیکی وجود دارد